ملا نصر الدین در یک شب سرد زمستانی به قهوه خانه ای در خارج شهر که کنار جاده ای بود رسید از دیدن اتش گرمی که جلوی قهوه خانه زبانه می کشید بسیار خوش حال شد .

نزدیک تر که رفت ،عده ای از روستائیان را دور آتش دید .دیگر جایی برای گرم شدن او نبود کمی فکرکرد سپس با صدای نسبتا بلند طوری که همه شنیدند گفت «آه !چه روز بدی بود !چه قدر بد شانسی آوردم!تا همین نزدیکی ها کیسه ی طلاها همراهم بود .به نظرم در همین جاده افتاده باشد .»

مرد نزدیک ملا پرسید :«چرا نمی روی پیدایش کنی ؟»

ملا گفت :«حالا جاده تاریک وسرد است فردا صبح زود قبل از طلوع آفتاب ،این کار را خواهم کرد .»

روستایی گفت :«خیلی هم مطمئن نباش نگاه کن همه یآن هایی که دور آتش بودند رفتند سراغ کیسه ی طلا»

ملا گفت :«پس عجله کن وبیا نزدیک اتش ووقتی گرم شدیم می خواهم ...»

مرد حرف ملا را نا تمام گذاشت وگفت :«آن وقت می روی سراغ کیسه یپولت .»

ملا گفت :«نه!وقتی گرم شدیم می خواهم قصه ای دیگر برایت تعریف کنم .»


موضوعات مرتبط: ، ،

تاريخ : چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392 | 22:14 | نویسنده : salimi |

همیشه بی صدا می آید.با خبر های خوش در اطرافم می چرخد ومی رقصد ،چشم هایم را به دنبال خود می کشاند واز این پنجره به آن پنجره.

صدایم می زند تا پی اش بدوم وشادمانی را تمرین کنم قبل از اینکه روز هایم ورق ورق شوند وصدایم درباد گم شود .

دلم را پر می دهم وبه رسم تمام قاصدک های دنیا به دنبال تو می ایم با هزار هزار خبر خوش ،دل من تمام عمر در باد خواهد رقصید وپنجره به پنجره تو را تماشا خواهد کرد .

دل من ،صدایت خواهد زد ودر اطرافت آن قدر خواهم چرخید تا تنهایی دور برت تار بندد ،تا از جا بلند شوی وبا دستمال خورشید ،اخم را از پیشانی آسمان پاک کنی ،تا همیشه به دنبال بهانه ای برای شادی باشی تا قاصدک شدن را یاد بگیری.


موضوعات مرتبط: ، ،

تاريخ : شنبه 7 ارديبهشت 1392 | 20:32 | نویسنده : salimi |

گل افتاب گردان روبه نور می چرخد وادمی روبه خدا .ماهمه آفتابگردانیم.

اگر افتابگردان به خاک خیره شود وبه تیرگی ،دیگر گل آفتابگردان نیست .

دلخوشی آفتابگردان تنها آفتاب است وآفتابگردان با آفتاب امیخته است وانسان با خدا

بدون آفتاب آفتابگردان می میرد وبدون خدا انسان ...........



تاريخ : سه شنبه 3 ارديبهشت 1392 | 15:9 | نویسنده : salimi |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 16 صفحه بعد
.: Weblog Themes By VatanSkin :.